سلام مولای مهربان من ...
جانم به قربانت آقاجان...
اینجا سخن از رجعتِ آسمانی توست و روزگار ظهورت ..
کاش این رویاهای شیرینِ زمین :
مانند صبحِ صادقی از راه برسد و چشم من به جمالِ دلربایت روشن شود ..
خبر از ظهور است و آمدنت و حُکمرانی ات ؛
چقدر لذت بخش که فرداهای زمین برای
توست و به نامِ تو مولای من ..
خوشحالم که عاشقِ مردی بزرگم که آینده ی زمین برای اوست و در دستِ قدرتش : بیا و اِعجاز کن مولای من ..
جانم به قربانِ مقامِ والای ولایتت ؛
چه لذتی دارد که تو در زمین حاضر باشی ؛
چه لذتی دارد در زمانی زندگی کرد که صاحبُ الزمانِ آن دوران هم حاضر باشد و هم ظاهر ..
خدایا : چه لذتی دارد دیدار آقایِ جهان بر تختِ پادشاهیِ خلقت ؛
که عبای امامت بر تن دارد و فرمانروایی می کند بر خلقت ..
خدایا : این رویاها و خاطره های شیرینش هم ، برای قلبِ کوچکِ من ؛ بزرگ است و آسمانی ..
کاش می توانستم بمانم تا مولایم بیاید و در زمانِ ظهورش او را زیارت کنم ولی ... : من مسافرم ..
مدتِ اقامتِ من در زمین رو به پایان است و چند سالی میهمانِ این حوالی ام و دوباره باید به آغوش گرم خداوند برگردم ؛
چقدر دلم میخواهد بمانم تا مولایم بیاید و زیارتش کنم : شنیده ام عبایش اِعجاز می کند :
هزار برابر اعجازی که شالِ یوسف کرد برای زلیخا ...
دوست دارم بمانم و در عشق مولایم پیر شوم و بسوزم و ..
آقایم که آمد با گوشه ی عبای آسمانی اش مرا جوان کند اما : دیدارِ خدا در جوانی را هم عاشقانه دوست دارم :
که تا جوانم و زیبارو و دوستداشتنی : خدا را ببینم ..
میدانی مولاجان : از روزی که به زمین آمدم :
چشم براه برگشتنم مانده تا دوباره به دیدارش بروم :
خدا را می گویم : آنچنان مشتاق دیدار اویم که دلم هوای رفتن کرده ولی .. تورا چه کنم ؟
چشم انتظاریِ تو مرا پابستِ زمین کرده مولا جان ؛
که باشم تا بیایی و ببینمت عزیز ..
دعایم کن ؛
دعا کن تا جوانم و زیبارو : هم ترا ببینم و هم خدا را ...
کاش برای زیارت خدا و مهدی : آسمانی بمانم برای دیدار ...